وروجک شیطون بلااااااااااااااااااااااااااااااا
این روزهای پایانی سال ١٣٨٩ منو یاد پارسال این موقع ها میندازه که ماه ٧ بارداری بودم و همچنان با یه شکم گنده میرفتم سر کار....ای خدا یادش به خیر....چه روزایی بود...روزایی پر از قشنگی....و روزهایی با ظعم مادرانه.... اون روزها لحظه شماری و روز شماری میکردم تا وروجکم زودتر بپره تو بغلم و من غرف بوسه اش کنم و تمام عشق و علاقه مادرانه ام رو به پاش بریزم ...چقدر هر روز و هر شب باهاش عشق میکردم و شب و روزم رو همنفس باهاش میگذروندم...شده بود جزیی از خودم....بخشی از وجودم...بخشی که دلم نمیخواست ازم جدا بشه اما ار طرف دیگه دلم میخواست با در اغوش کشیدنش بیشتر از قبل حسش کنم... اون روزها گذشت و الان کمتز از ٣ ماه تا اولین سالگرد تولد نفسم مونده...
نویسنده :
مامان لیلا
9:44